کوچه--شعر از اشرف حسینی

اگه بعد کلی وقت اومدم و این شعر رو گذاشتم دلیل داره
اگه اومدم و آپ کردم دلیل داره
اگه این شعر اسمش کوچه است دلیل داره
اگه زندگی زیباست دلیل داره
اما وجود این همه دلیل آدم رو حیرون میکنه
امام ما کی می خواد بیاد
مگه نمی بینه به بهانه آزادی چه می کنند
مگه نمی بینه تنهاییم و نیاز به یاور داریم---چرا میبینه --اما خیالش راحت نیست که اگه بیاد تو تنهاش نمی ذاری----خیالشو راحت کن----با دعا و نیایش...با هر چه که تو رو به اون می رسونه۰۰۰۰
ای امام بیا
کوچه
تمام کوچه
راه بود و تاریک
و مرد قدم می زد
سیگار پشت سیگار
هیبت اش مردانه دود می شد
و هوا نفس تنگ
که چقدر تاخیر کرده بانو
در راهی که همیشه درشکه ها می ایستند
و هیچ کس نمی داند
هر شب مرد که به انتها می رسد
بغض کوچه می ترکد
و چشم های مانده به راه اش
- ناچار-
نسترن را به خورشید می سپرد
تا موهای طلایی اش
روی دست های آفتاب
کمی بیارامد
و نفس های نرم خدا
غربت اش را
نوازش کند
که اینجا
بی خبر از درشکه ای با چرخ های شکسته
صبح از راه رسید
با صدای زنگ
شب از رؤیا برخاست
و زن از پنجره تابید.

اهل کاشانم